وحیدۀ دوران / محمد رضا مسعودی

چهارپاره(دوبیتی های بهم پیوسته)

وحیدۀ دوران

از تبار زنان ایرانی *** اعتبار شرافتی بانو
دختر یزدگرد ساسانی *** مادر حجب و عفتی بانو
ای موحد ، وحیده ی دوران *** که به دوران خویش الگویی
مادر نه مسیح دم هستی *** مریمی یا که شهربانویی؟
سینه ات بود گرم آتش عشق *** چهره دریای اشک ها ز دو عین
در شبی که به دست پیغمبر *** خواستگاری شدی برای حسین
بی قراری قرار از تو ربود *** همه تن سر شدی و فکر حسین
تا دو چشمت به خواب ، باز رود *** ذکر لبهات بود ذکر حسین
خواب بودی و بختِ تو بیدار *** فاطمه میهمان خوابت شد
تا نمودی شهادتین اقرار *** میهمان تو میزبانت شد
گفت خوش آمدی به خانۀ عشق *** دختر با حیای ایرانی
با تفاخر بخوان ترانۀ عشق *** که عروس علی عمرانی
گر ز هجر نگار بی تابی *** غم مخور ، زجرِ هجر تو گذراست
گاه میدان قادسیه که شد *** راه وصل تو خلعت اسراست
سربلندا اگر اسیر شدی *** هیبتت هیبت امیری بود
تا نبیند حرامزاده تو را *** کار چشم تو سر به زیری بود
جمع نامحرمان که دیدی جمع *** شمع گشتی ز شرم و آب شدی
هرمزان را ز لعن سوزاندی *** پر حرارت چو آفتاب شدی
هرمزان را که لعن فرمودی *** دومی لعین دو لب بگشود
که مرا ناسزا چرا گفتی؟ *** چون سپندِ به رویِ آتش بود
خشم بود و علی به او فرمود *** که مکن پاره چشم خود ز غضب
او تکلم به فارسی بنمود *** من ندیدم از او به غیر ادب
باز اما نبرده بو ز ادب *** کرد کاری که کار اشرار است
دین خود را حراج کرده و گفت *** چه کس این برده را خریدار است؟
مرتضی سد راه او شد، گفت *** گر تویی برده اوست آزاده
نشنیدی مگر ز ختم رسل؟ *** بردگی نیست شان شهزاده
تا که مشکل گشاست دست خدا *** چشم مشکل به دست رحمت اوست
چاره ساز تمام عالم گفت *** چارۀ شاهزاده وصلت اوست
حرف وصلت که درمیان آمد *** شبنم از شرم بر گل تو نشست
از سکوتت علی بلی بشنید *** چه عروسی مدینه آورده ست
با تو فرمود آن ابوالنورین *** که الا نور تاج ساسانی
شوهری بایدت ، از این مردان *** برگزین هر که را که میدانی
در همان لحظه در همان مسجد *** آن دو رویای ناب شد تعبیر
چشمت افتاد تا به چشم حسین *** از زبان تو باز شد زنجیر
گل چشمان تو پر از شبنم *** به گل فاطمه بلی گفتی
عشق تو با حسین شد آغاز *** با علی زاده یا علی گفتی
با حیا و وقار رفتی پیش *** که دلم یا علی به او شاد است
اوست لیلی منم که مجنونم *** دل مجنون حسین آباد است
خواست تا عقد تو کند جاری *** گفت نامت بگو که میدانم
دو لبت باز شد که شاه زنان *** دختر شهریار ایرانم
گفت شاه زنان فقط زهراست *** که ندیدم چو او خدارویی
تو نه نامت شه زنان باشد *** که مسما به شهر بانویی
پس یدالله رو به ثارالله *** گفت او را محافظت فرما
در حق شهربانوی ایران *** شهریارا ملاطفت فرما
نخل این باغ میوه ای دارد *** که پس از تو یگانۀ دنیاست
همسر تو ز بس مطهره است *** مادر نه وصی بعد از ماست
تحت آموزش حسین و علی *** رتبه های کمال را دیدی
آخرین رتبه از کمال تو بود *** اینکه زین العباد زاییدی
تا که دیدند آسمانی ها *** آن خدا روی کبریایی را
به تو پوشاند دست لطف خدا *** خلعت ام الاوصیایی را
*****
حال ، بانو به سینه دردی هست *** گویمت گر اجازه ای دارم
تیر از این درد می کشم از دل *** مثل ابر بهار می بارم
سال ها می گذشت زین میلاد *** شوهرت را به کربلا بردند
شاه و شهزادگان عرشی را *** در زمینی پر از بلا بردند
شاه تکیه بهتخت نیزه زد و *** همه شهزادگان اسیر شدند
آه ، شهزادگان کوچک هم *** زان بلای بزرگ ، پیر شدند
در مسیر اسارت از بس که *** ز آسمان و زمین بلا بارید
گفت با ناله او که زاییدیش *** کاش مادر مرا نمی زایید!
شهربانو ! تو که اسیر شدی *** حيدر آنجا حمایتت می کرد
دومی گر حقارتت میخواست *** حفظ ، علی از نجابتت می کرد
اهل بیت حسین را اما *** چون کنیز و غلام گرداندند
حيدر آنجا نبود و زینب را *** دور بازار شام چرخاندند
*****

رباعی ها

آن سیدۀ زنان آن دور و زمان *** که از اوست تمام افتخار عجمان
با اینکه جهان شاه به او می گفتند *** از همسری حسین شد شاه جهان
*****
ای مادر نه امام معصوم سلام *** شهزادۀ شه پرور مخدوم سلام
ای آن که به لوح فاطمی دست خدا *** کرده ز ازل نام تو مرقوم سلام
*****
دور از غضبی و قهر بانو *** دادی به سپهر، مهر بانو
از عرش به فرش تا به افلاک *** آوازۀ توست شهربانو