سروده ای زیبا و سرگذشتی شیرین / امیر ایزدی

سرودۀ : شاعر و مداح دلباختۀ اهل البیت علیهم السلام
آقای امیر ایزدی از همدان
سروده ای شیوا و سرگذشتی شیرین: ترجمه الخرائج و الجرائح ، ص 528 و مستدرک الوسائل ، ج 13 ، ص 377، باب 16 و منتهی الآمال ، ج2 ، ص 13 .


« قطب راوندیِ » خجسته سیر *** در « خرایج » نموده نقل خبر
ثبت کرده زحضرت باقر *** ماجرایی شنیدنی ، نادر
سرگذشتِ حمیده جدّۀ خویش *** شرح فرمود آن مبارک ، کیش
در زمانِ خلیفۀ دوّم *** که بسی ظلم کرده بر مردم
از پیِ حملۀ مسلمانان *** فتح گردید ، کشورِ ایران
کشته شد پادشاه ساسانی *** فتح شد کاخ او به آسانی
اُسرا را به شهرِ پیغمبر *** چونکه بردند در حضورِ عمر
دختری در میانۀ اسرا *** بود با عفّت و وقار و حیا
فطرتِ پاک او ، الهی بود *** « فطرالنّاس » را گواهی بود
دخترِ شهریارِ ملکِ عجم *** کز وجاهت نداشت چیزی کم
دخترانِ مدینه در برِ وی *** حلقه زن ، چون بنات ، گِردِ جُدَی
جمله مجذوبِ آن جمال شدند *** محوِ عزّ و فر و کمال شدند
مسجدِ شهر ، روشن از او شد *** شهربانو به دهر ، بانو شد
چون عُمر خواست روی او بیند *** حُسن و چهرِ نکوی او بیند
شهربانو از این عمل آشفت *** مانع کار زشت او شد و گفت
روی هُرمز ، سیاه باد سیاه *** که به ناموس او کنی تو نگاه
دست بر من چرا دراز کنی؟ *** صورتِ بسته از چه باز کنی؟
پس عمر ، با هزار کبر و غرور *** افترا زد به بانویِ مستور
گفت : این گبرزاده بین ، دشنام *** می دهد بر خلیفۀ اسلام
خواست از کین وِرا دهد آزار *** ناگهان گفت حیدر کرّار
جمله‌ای پارسی تو بشنیدی *** بی گمان ، معنی اش نفهمیدی
او زِ زشتیِّ کار تو آشفت *** سخنی بر نیای خویش ، بگفت
از چه تهمت زدی بر این دختر؟ *** گفتی : او فحش می دهد به عمر!
باز ثانی به ظلم و کین کوشید *** گفت :هان! این اسیر بفروشید
شیر حق گفت : حکم ، حکم بَدی است *** دختر پادشه ، فروشی نیست
گر چه او شاهزاده ای کافر *** باشد و کفرِ وی بُوَد ظاهر
بلکه باید به اختیارِ تمام *** شُوی گیرد ز اُمّت اسلام
مهرش از شویِ او ، تمام و کمال *** کم شود از عطایِ بیت المال
این سخن را ز نفس پاک رسول *** غاصب دُوّمین نمود قبول
او که سر تا قدم ، خباثت بود *** رو سویِ دختِ یزدگرد ، نمود
گفت: کز مسلمین نیک آئین *** شوهری بهر خویشتن بگزین
شهربانو نمود نظّاره *** بر صفِ مسلمین به یکباره
پیش رفت و نهاد در آن بین *** دستِ پاکش به رویِ دوشِ حسین
کاین جوان مرد ، شوهرم باشد *** تاجِ سر ، روحِ پیکرم باشد
الغرض مرتضی به خاطرِ شاد *** کرد آرامِ جانِ خود ، داماد
آن که خُور زد به خاکِ پایش بوس *** از شهانِ عجم گرفت عروس
پس حسین آن ولی عالی شأن *** گشت دامادِ ملّتِ ایران
حیدرش گفت : دیده روشن دار *** همه نیکی روا بر این زن دار
دهد از او ، تو را خدای جهان *** پسری بی قرین به دورِ زمان
آن پسر هست بی‌گمان به یقین *** بعدِ تو ، بهترینِ اهل زمین
شود از لطفِ داور ، این دختر *** پاک ذرّیّۀ مرا ، مادر
مادرِ اوصیایِ دین ، این است *** مشرقِ شمس العارفین ، این است
نقل گردیده ز آن حمید صفات *** که نثارش ز شیعیان ، صلوات
پیشتر ز آنکه لشگر اسلام *** دست یابد بر آن بلند مقام
کرد در خواب ، سیّد ثقلین *** خواستگاری از او ، برای حسین
پس به اذن پدر ، به امر رسول *** خطبه خواندند و شد عروسِ بتول
صبحدم چون زخوابِ خوش برخاست *** دلش از حق ، وصال دلبر خواست
بود هر لحظه در خیال حسین *** دیده اش در پی جمالِ حسین
شب دوم به عالم رؤیا *** آمد از لطف ، در بَرَش زهرا
واندر آن خواب ، اهل ایمان شد *** دختِ زرتشتیان ، مسلمان شد
حضرتِ فاطمه در آن رؤیا *** داد زآیندگان ، خبر او را
گفت: در جنگ، با مسلمانان *** بشکند پشتِ لشکر ایران
شاه ایران ، شکست خواهد خورد *** ره به کویِ ظفر نخواهد بُرد
نو عروسم! تو هم اسیر شوی *** با اسیران سوی حجاز روی
حافظت هست لطف و رحمت حق *** تاشوی بر حسینِ من ، ملحق
خوابِ شهزاده زود شد تعبیر *** بر حسینش رساند حیّ قدیر
داد سبحان ، به پنجم شعبان *** کودکی نازدانه بر ایشان
گشت آن کودک خجسته نژاد *** سیدالساجدین و زینِ عباد
از جلالش خدا خبر دارد *** حُسن خُلقِ پیامبر دارد
سجده هایش نشان ز حیدر داشت *** خطبه اش ، نورِ نطقِ کوثر داشت
علی دوّم ، از ائمۀ نور *** کاو به زُهد و وَرَع بُوَد مشهور
چارمین حجّت الهی ، اوست *** رهبرِ ماه تا به ماهی ، اوست
سیطره بر همه جهان دارد *** هر طرف ، ابرِ لطفِ او بارد
مُرده را با دعا کند زنده *** گشته آهو بر او پناهنده
کعبه بر حضرتش سلام کند *** حَجَر از دستش استلام کند
مایۀ فخر آدم و خاتم *** تشنۀ کام او بوَد زمزم
ناودان و مقام ابراهیم *** مروه و مشعر و منی و حطیم
همه مشتاقِ مقدمش هستند *** دل به مهر ولای او بستند
در وجودش عیان ببین حق را *** یاد کن گفتۀ « فرزدق » را
به جز از « لا اله الا هو » *** کس ندارد به یاد « لا» از او
روشنایی به آفتاب دهد *** سائلین را « نَعَم » جواب دهد
کیست سجاد ؟ فاتح دلهاست *** ذکرِ او ، راه حل مشکل هاست
هشت گوهر عیان شد از این یم *** که از ایشان ضیا گرفت عالم
جایگاهی رفیع دارد او *** غربتی در بقیع دارد او
گر چه قبرش به خاک ، یکسان است *** قبلۀ قلبِ اهلِ ایمان است
هر کجا یاد او ، مدینۀ ماست *** بارگاهش درونِ سینۀ ماست
هر کسی مطلبی ز وی خواهد *** حاجت از آن خجسته پی خواهد
« ایزدی » سوزِ سینه می خواهد *** کربلا و مدینه می‌خواهد
*****
اندازۀ قطره‌های باران صلوات *** بر تک تک اهلبیت از جان صلوات
از صدق دلت بیا و حالا بفرست *** بر مادر سجاد فراوان صلوات
(سعید علامه )